زهره نبی زاده

تربیت

کودک با دست باز

مقدمه

آیا ما فرزندانمان را تربیت می کنیم که راه درست را بروند؟ آیا این همه تلاش مادران و پدران برای تربیت ثمری  برای زندگی فرزندان دارد؟ آیا این شیوه درست است؟ آیا ما راه درستی را می رویم؟ اگر درست است آثارش چیست؟

دلیل اصلی فرزند آوری چیست؟  آیا خوشبخت هستیم؟ آیا کپی کردن از روی دست دیگران و نسخه دیگران را تولید کردن راه به جایی می برد؟ چرا والدین خودشان را مسئول هر عملی از  فرزندانشان می دانند ؟  و قران چه آیات و داستانهایی برای ما دارد؟

آیا پدر و مادر من و بخصوص مادرم نقش تعیین کننده ای در تربیت من داشته است؟  شاید تاثیر مستقیم چندانی در من نداشته اما بدون شک در نوع نگاه من به دنیا، اثرگذار است. چطور؟ به واسطه باورهایی که به من، کودک زودباور می داد. مثلن القای انواع ترسها و تهدیدها که گاهی تا پایان عمرم همراه من خواهد بود.

ترس و کودک

آیا با امر نهی من  می توانست مرا متقاعد کند طور دیگری رفتار کنم. شاید اگر موافق با اخلاق درونی من بود موفق می شد. ولی وقتی در کودکی و نوجوانی به من زیاد امر و نهی می کرد، که با درون من مخالف بود. و نمی توانستم بروز دهم. من در درون خشمگین می شدم. واین خشم سرکوب شده باعث عصبانیت، تندخویی و بد اخلاقیم  می شد. که سالهای سال هم با من مانده است.

من روی بهبود و توسعه فردی خودم کار کردم تا درصدی بهتر شوم.  به من گفته می شد حق نداری لباس مورد علاقه خود را بپوشی  چون مناسب نیست.  تو اگر در جمع بلند صحبت یا خنده کنی! کار زشتی است. تو حق نداری توی کوچه بازی کنی! تو حق نداری ….

این  امر و نهی ها  وقت و انرژی من را برای اثبات اینکه حق دارم تمایلات خودم را داشته باشم هدر داد. اینکه به ما رفتار درست یاد داده شود بیشتر عملی است که ما می بینیم و یاد می گیریم. نه دستوری که والدین اغلب خود قادر به انجامش نبودند. و آنها امر و نهی می کردند. و از فرزندان درخواست رفتار خوب را داشتند. مثلن  حرف مردم  برای مادر من از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. حتی اگر آنها از روی کنیه دروغی را به من  نسبت می دادند. باز من باید در رفتارم تجدید نظر می کردم و رفتارم را تغییر می دادم حتی برای خودشان هم همین طور بود. چند نفر این گونه بزرگ شده اند که والدین خودشان از کمبود اعتماد به نفس رنج می بردند و آگاه نبودند. برای  من این  دوگانگی ها  باعث شد که از مسیر داشتن هدف تمرکزی و شکوفا کردن استعدادها و توانایی هایم باز بمانم.

شما چی؟ اگر فرصتهای بهتر و آزادتری داشتید آیا مسیر بهتری را می توانستید بروید؟ هدف مقصر پیدا کردن نیست چون همه ی انسانها فراموشکار دنیا می آیند. و با اطرافیانی روبرو می شوند که نواقصی دارند. مهم این است که هر کدام از افراد بدانند خودشان تعیین کننده ی رفتار و اعمالشان هستند و می توانند از سنی که به این تشخیص رسیدند روی بهبود خودشان کار کنند و به جای سرزنش خود و دیگران مسیر درست را بروند.

من از مادر و پدرم در بزرگسالی  وقتی که  نبودند خیلی چیزها یاد گرفتم. زمانی که امر و نهی در کار نبود و تناقضی در حرف و عمل نمی دیدم. توانستم جنبه های مثبت اخلاقی آنها را ببینم. و آنها را الگوی عملی خود قرار دادم. از آنها درستکاری، صداقت، ایمان به خدا، باور به خود، تلاش، پایداری، بخشندگی و عشق را یاد گرفتم. و این خودم بودم که خواستم اخلاقیات و سبک زندگی به شیوه ای که درست می دانستم را یاد بگیرم. اولین الگوهایم آنها را دیدم و شروع به یادگیری کردم.و این تربیتی آگاهانه از جانب من بود که از آنها یاد بگیرم.

نقش تربیتی پدر و مادر در موفقیت فرزند، با تربیت امروزی در جامعه ما، تقریبا چیزی نزدیک صفر است. مطمئنم که این نظریه مخالفتهای بسیاری دارد اما این یک اصل است و هیچ فرقی نمی کند چند در صد مخالف آن باشند. نه پدر و مادر ما نقشی در تربیت ما داشته  نه ما داریم. ما فقط واسطه ی به وجود آمدن یک فرد دیگر هستیم که چند صباحی با هم هستیم و حتی در تعیین مدت  این زمان با هم بودن، نا توانیم. و این موضوع را بصورت بخشهای مجزا توضیح خواهم داد. 

شاید علم بتواند وراثت و ژنتیک را توضیح دهد بگویید قد، رنگ پوست، رنگ چشم، جنس مو و خیلی چیزهای دیگر را از مادر و پدر خود به ارث می بریم. و وقتی که ما می میریم این وراث و ژنتیک کاملن از بین می رود.

وراثت

علم در مورد روح  انسان و درک ویژگی های آن  کاملن نا آگاه است. آیا می تواند تعیین کند که روح ما شبیه پدر و مادرمان است؟ اصلا روح را درک کرده است که بخواهد درباره آن و احتمال وراثش حرف بزند؟

ما احساسات را از طریق روح وجودمان درک می کنیم. درکی که ما از شادی، مهربانی، محبت، درستکاری، حسادت، تنفر و کینه داریم  باعث شکل گیری رفتارهای ماست و به روح ما بر می گردد. و برای اصلاح این رفتارهای نادرست باید تربیت روحی داشته باشیم و این اتفاق توسط خود فرد انجام می شود چه یک کودک باشد یا بزرگسال. 

روح مربوط به دنیای مادی نیست جنسش فرق می کند. می دانید چرا ما روح را همیشه با آزادی تصور می کنیم؟ چون واقعا آزاد است و هیچ تعلق و وراثی ندارد.  ما از یک محیط و دنیای کاملن آزاد و راحت برای تجربه  کاملن جدید انتخاب می کنیم که به دنیا بیایم و در قالب روحی که جزئی از وجود خداست این دنیا را تجربه می کنیم. این یک امتحان و آزمونی است که معبود و خالقمان در نظر می گیرد. و بر عهده ی هر کدام از ما بار امانت و رسالتی متفاوت قرار می دهد. تا ما به آن جوهر اصلی و قدرت بی نهایت که داریم برسیم.

  ما در آن دنیا  کامل و بدون نقص هستیم و روح بزرگ ما، نامحدود است. اصلا فکر نمی کنیم شاید چیزی بتواند ما را محدود کند. برای همین اصلن اهمیتی نمی دهیم که این واسطه ی دنیا آمدن ما، کی باشد اصلن برای ما مهم نیست. که پدر و مادرمان ثروتمند و دانا یا قدرتمند باشند یا با چه شکل و ظاهری  دنیا بیایم. چون همه چیز را در خودمان داریم. تنها چیزی که برای ما مهم است  این است که می توانیم شادی را تجربه کنیم. و با همین وعده به این دنیا پا می گذاریم. لذت کسب شعف درونی که ما را با معبودمان یکی می کند. و خالق از طریق ما جریان خلق کنندگی را گسترش می دهد.

چون او بخشنده ترین و خالق  و گسترش دهنده است و این قوانین همیشگی است و کسی نمی تواند از آن تخطی کند و با تخطی، نابودی و خسران را برای خودمان تا ابد  می خریم. ما واسطه بروز جریان خلاقیت در تمام ابعاد هستیم اگر به یاد بیاوریم که برای چه رسالتی به این دنیا پا می گذاریم.

اما بعد از دنیا آمدن و به رشد رسیدن کامل جسم، یادمان می رود که به چه منظوری فرستاده شده ایم و به جای پیدا کردن این مسئولیت  و رسالتمان که باید باعث رشد جهان و گسترش آن شویم به بیراه می رویم. و چیزهایی گذرا مثل مال و فرزند، ما را به بازی می گیرد.  شیطان در جلد ما ظاهر می شود تا ما را هر چه بیشتر در این موضوعات فرو ببرد. تا حواس ما را از رسالتمان پرت کند. چرا که رسالت شیطان دور کردن ما از معبود است. ولی خداوند  با آزمون های الهی  می خواهد ما اصل رسالت را به یاد بیاوریم. همان طور که در آیات آل عمران(14)، کهف (46) آل عمران(116) انفال(28) توبه (55و 69و85) اسراء(64) سبا(35 و37) حدید (20 ) مجادله (17) ممتحنه (3 و 12) منافقون (9 ) تغابن (14و15) و با تحقیق به آیات بیشتری که غیر مستقیم هم به این موضوع اشاره دارند می رسیم. تا به ما یاد آوری کند این زندگی مربوط به من است و من باید مراقب آن باشم.و به دنبال رسالتم باشم.

اما چرا در اطرافم این همه مادر پدر هایی را می بینیم، سفت و سخت به فرزندانشان وابسته هستند یا بلعکس. و می خواهند که طبق دستورات  آنها گام بردارند و سرگرم فرزندانشان و چگونگی پیمودن راه و تربیت آنها هستند. و از اصلی که باید خودشان طی کنند باز مانده اند. این را یک رفتار درست و اصل می دانند. در حالی که خود خدا می گوید شما مسئولیت دیگری دارید و نباید فریب شیطان را بخورید و غرق در این مسائل شود.

و این برای ما یک بارم ارزش گذاری و فخرفروشی و تکبر هم هست. که من را نگاه کن چه پدر یا مادر خوبی هستم نگاه کن چه  فرزندانی تربیت کرده ام. انگار که فرزند در این امر هیچ دخالتی و توانی نداشته و ندارد!

جالب تر این است که در اغلب موارد فرزندان به خاطر فشارهای زیاد و سختگیری اصلن راضی نیستند و نمی توانند بر اساس علایق خودشان زندگیشان را رقم بزنند و طعم آزاد بودن را بچشند. و بعد از یک مدت  یا کلن در موضع متوقع قرار می گیرند. و آنها یک عمر باید از والدینشان مشاوره می گیرند و از توانایی های خود استفاده نمی کنند. یا از این وضعیت به تنگ آمده و رها می کنند. و در سنین بالا تصمیم می گیرند از توانایی که در جوانی استفاده نکرده است استفاده کنند. به نظر شما از چند درصد، توانایی های خود می تواند استفاده کند؟

نتیجه این گونه رفتار و هنجارهای نادرست چیست؟ این است که هیچ کدام از ابعاد  جامعه به درستی رشد پیدا نمی کند.

آیا این شیوه ای که در پیش گرفته ایم تربیت است؟ آیا این پرورش و فرهیختگی و برانگیختن استعداد و نزاکت را در فرزند ما دنبال  می کند؟ آیا غیر از جسم فرزند که  شبیه ما است، روحش هم شبیه ما است؟ و همان خواسته های ما را می خواهد؟

آیا ما به اندازه ی کافی به قران و خدا ایمان داریم؟ که شنوا باشیم و بار مسئولیت فرزندانمان را به عهده ی خودشان بگذاریم. و با قبول مسئولیت خود و حرکت درست در مسیر درست، به آنها عملی  بیاموزیم، که در این دنیا هر کسی باید بار امانت خودش را بدوش بکشد. و درستکاری را سرلوحه ی کارش قرار دهد.

اگر او از خداوند هدایت بخواهد خدا او را به بهترین مسیر هدایت می کند. خیلی بهتر از پدر و مادر و ماندگارتر.  باید به طور شفاف در مسیر درست حرکت  کنیم تا آنها یک الگوی خوب ببینند و خیلی زودتر استعدادها و توانایی ها و رسالتی که باعث پیشرفت جهان می شود. در وجود خودشان ببینند و بروز دهند تا در مسیر درست حرکت کنند.

نتیجه اینکه ما نباید در تعیین توانایی و استعداد فرزندانمان  دخالت کنیم. یا تعیین کنیم که آنها در آینده چه کاری را باید انجام دهند و اسمش را تربیت بگذاریم. ما فقط می توانیم الگوی خوبی باشیم و مسیر خودمان را درست برویم و آنها اگر نیاز دیدند و دوست داشتند از ما مشورت بگیرند. و ما هم به شرط دخالت ندادن غرض شخصی خود آنها را راهنمایی کنیم.

فرزندان ما خودشان باید راهشان را پیدا کنند. آنها باید مسیرشان و توانایی های خودشان  را درک کنند. وقتی ما سر راه آنها نباشیم و نخواهیم که به میل ما رفتار کنند. به طور فطری از سمت خداوند  به مسیر خواسته های خودشان  هدایت می شوند.

اما این به معنی این نیست که ما به عنوان مادر و پدر هیچ مسئولیتی نداریم بلکه فقط باید از سر راه فرزندانمان کنار برویم تا آنها مسیر را ببینند و یاد بگیرند.

ما به عنوان والدین وظیفه داریم تا رسیدن آنها به بلوغ و رشد اجتماعی از آنها حمایت کنیم و مثل یک راهنما و مشاور دلسوز و خیر خواه آنها را از مسائل بدون اعمال فشار آگاه کنیم. و تصمیم پایانی  را به عهده خودشان بگذاریم و نترسیم و به آنها اعتماد کنیم.

ممکن است خطا و اشتباهی بکنند واین تجربه ای است که باید کسب کنند تا  رشد پیدا کنند. چرا که انسان با درس گرفتن از اشتباهات پیشرفت می کند و سرانجام به موفقیت می رسد. همان طور که برای ما همین گونه بوده است.

اگر آنها راه انحراف را در پیش بگیرد ما نمی توانیم کاری بکنیم چرا که انتخاب آنها است و چه ما از آن والدین نوع اول باشیم چه نباشیم این فرزند راه اشتباه را در پیش می گیرد. همان طور که در بسیاری از خانواده ها  که  تربیت سختگیرانه داشتند  این گونه فرزندان بوده است. که بیراهه رفتند. یعنی فرقی نمی کند مادر پدر چگونه تربیتی داشته باشد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *