زهره نبی زاده

امروز سرگردان بود

نوشتن

امروز ۱۳ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۲۵ است

یک روز سرگردان بود. من خودم را گم کرده ام. دیروز کاری را انجام دادم که فکر کردن به عملی کردن آن سالها برایم زمان برد.  فکر کردن زیاد، خوب نیست شک و دو دلی می آورد و از اصل ماجرا دور می شوی. آن قدر دور که نمی دانی آخر این کار به نفع توست یا به ضرر توست. 

همیشه دو دو تا چهار نمی شود برای زمان، گاهی صفر و گاهی هزار می شود. همه چیز در زمان معلق است. افکارم، مغزم، بدنم، روحم و من.

دیروز توی سایت شاهین کلانتری پست این 50 نفر رسیدم اولین نفر پگاه جهانگیر نژاد بود وارد سایتش شدم  همیشه درباره ی من ها را می خوانم تا شناختی نسبت به دارنده ی سایت پیدا کنم با اندیشه هایش آشنا شوم.  خوب بود برایم جالب بود که چطور وبلاگش را نوشته و آن را پاک کرده، و جالبترش این بود که با تغییرات زندگیش خوب کنار می اید. و می تواند مسیر زندگیش را باز کند. 

فقط یکبار خواندم اما حرفهایش من را به فکر برد. اینکه من چرا یک مسیر مشخص و تخصصی برای خودم تعیین نمی کنم. و هدفمند در آن حرکت کنم تا زندگیم معنی پیدا کند. جمله ی بسیار تامل برانگیزی خواندم، مدتی در یادداشت های روزانه ای که می نوشته به این رسیده بیشتر از خودش می نویسد و این باعث شده در لاک خودش بیشتر فرو برود.  هرچقد به این جمله بیشتر فکر می کنم بیشتر به این می رسم که برای من هم همین اتفاق افتاده و من دارم در لاک درونم بیشتر می خزم. 

راهکار

او تصمیم گرفت بود که بیشتر در مورد دیگران بنویسد تا در مورد خودش. تا از این انزوا بیرون بیاید راهکار خوبی است من هم باید امتحانش کنم. 

دخترم از سرکارش آمد در مورد خیلی چیزها حرف زدیم بحث به تماشای فیلم رسید گفت مامان من فیلم بیچارگان را از آپارات البته سانسور شده گوش کردم فیلم عمیقی است البته او از نظر فیلمبرداری، کارگردانی،عکس برداری، نماها به آن نگاه می کرد و برایش ستودنی بود.  

کنجاکاو شدم آن را گوش کردم . و الان تمام شد احساس می کنم در خلاء هستم درونم بی حسی و سرگردانی بیشتر و عمیقتری حس می کنم. الان دوست دارم زود بخوابم تا امروز تمام شود. و خواب، فردا، روز جدیدی را برایم شروع کند و همین طور این مسائل را در خودم هضم کنم و تحلیل درستی داشته باشم. 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *