زهره نبی زاده

تنها دلیل پنهانی که ما را وادار به دروغ گفتن می کند

دروغ

دروغ

ترس

دروغ گفتن، وقتی توی مخمصه هستی شاید تنها راهکار باشد. شاید بگویی یک دروغ که اتفاق خاصی نیست می گویم و خلاص می شوم. و قول می دهم دیگر دروغ نگویم. این جمله را می گوییم چون می خواهیم وجدان خودمان را راحت کنیم. البته اوایل اینگونه است و دفعات بعد، بدون عذاب وجدان دروغ می گوییم.

این یک رخداد طبیعی نیست. ولی کاملن بدیهی است. که بارها از ما انسانها سر می زند. اما این دروغ نهاد من را نابود می کند. چگونه؟

وقتی که تمام روز بی حوصله و کسل هستم. دلیل ناراحتی که در ضمیر من هست را نمی توانم پیدا کنم وقتی که شاد نیستم. و نمی توانم لبخند را به دیگران هدیه بدهم. وقتی که کارها روز به روز بیشتر در هم گره می خورد و من دلیل خاصی برای آنها ندارم. حالم خوب نیست. خود و دیگران را دوست ندارم.  اینها و بیشمار دلیل دیگر برای نداشتن زندگی خوب از عوارض دروغگویی است.

من باید به ریشه ی این عمل فکر کنم اینکه چه حادثه ای در درون من اتفاق می افتد و من دروغ می گویم؟ از کجا نشأت می گیرد؟ بنظرم همه چیز از خودم شروع می شود.

خودم

اینکه جایی در وجود من خلاء هست. من ناتوانم از خودم در مقابل دیگران محافظت کنم با دروغ می خواهم سپر موقتی بخرم تا از من محافظت کند. می خواهم با ترسهایم از واقعیت فرار کنم، این باعث فرار من از خود واقعیم می شود.

چرا خداوند آن را مساوی با دشمن خودش می داند ؟

برای اینکه من چیزی جدا از خود خدا نیستم من با آسیب زدن به خودم به خدایم آسیب می زنم.

من از خودم فرار می کنم. اعتمادبنفس کافی را ندارم. ترسو هستم. در پذیرفتن مسئولیت و درک اشتباهم ناتوان هستم. نمی خواهم اشتباهم یا حداقل سوتفاهم را حل کنم. من فقط راه در رو می خواهم. (راه گریزی به سوی پرتگاهی عمیق تر، که خودم از آن اگاهی ندارم.)

من وقتی مسئولیت کارم را بپذیرم. زمانی که اشتباهی می کنم می توانم آن را درست کنم و از انجام این عمل برای تکرار بیشتر جلوگیری کنم. اما وقتی از دروغ استفاده می کنم راه خودم را سد می کنم. دیگر به اصلاح خودم و مسیرم تو جهی نمی کنم. هر روز بیشتر و بیشتر از خودم دور می شوم و تا جای که موجود غریبه ای می شوم که خودش را دوست ندارد. و اینگونه موجودی چه دوستی با خداوند درونش می تواند داشته باشد.

پس بدان زهره ی عزیزم که هر حرکتی از تو سر می زند نمود باور و عمل و حرکتی است که تو را با خودت آشنا می کند.

اگر دروغ می گویم دلایلش را جستجو کنم؟

اگر می ترسم چرا؟

اعتماد بنفس کافی را ندارم چرا؟

مسئولیت پذیر نیستم چرا؟

خودم را دوست ندارم چرا؟

این چراها و هر چرایی دیگری که در زندگیم وجود دارد. از فکر و باور و عملی است که از درون من سرچشمه می گیرد. یا باید بهش افتخار کنم و بارها تکرارش کنم. یا باید اصلاحش کنم و تغییر مسیر بدهم.

باید به خودم رجوع کنم. و خودم را بشناسم. اگر چیزی من را ناراحت کرد بدانم این من هستم، باید اشتباهی که در افکار و باورها ورفتارو  اعمالم هست را پیدا کنم و اصلاح کنم.

 یک دلیل اساسی و بنیادی که ریشه ی تمام رفتارها و کردار ماست.

ترس

ترس ریشه و مادر تمام کارهای نادرست ماست.

و این ترس در همه ی رفتارهای ناهنجار ما دیده می شود. که در زیر به برخی از آنها اشاره می کنم:

ما می ترسیم. از قضاوتی که در موردمان می شود. مثلن اگر دوستان و آشنایان بفهمند که این کار را انجام داده ام. چه واکنشی خو اهند داشت. (قضاوت)

می ترسم، از عهده ی  انجام کار ناتوان باشم چگونه جوابگو باشم؟ اگر به موقعه کار را تحول ندهم؟ پول کافی نداشته باشم و بدبخت باشم. چکار کنم ؟ و چه کسی را مسئول بدانم؟ (مسئولیت پذیری)

می ترسم از اینکه به اندازه ی کافی خوب نباشم. و برخلاف میل دیگران رفتاری را انجام دهم (خود کم بینی)

می ترسم دیگران بهتر از من باشند و من برنده نباشم. (اعتماد به نفس ناکافی)

شجاعت

من باید شجاعت لازم برای زندگی کردن را داشته باشم. و در هر کاری این شجاعت باید پیشرو باشد. یعنی تو باید از هیچ کس و هیچ اتفاقی در زندگیت نترسی. اینکه وقتی عملی را درست انجام داده ای وکاری که مورد علاقه ات بوده است، به شیوه ای منحصر به فرد انجامش داده ای یا می خواهی انجام دهی از افکار و عملکرد دیگران می ترسی. یا از اینکه به اندازه ی کافی خوب نیست می ترسی. از اینکه برخلاف میل دیگران رفتار کردی و دنبال علایقت رفتی می ترسی. این ترسها من را وادار به دروغگویی می کنند.

تنها ترس من باید از خدای درونم باشد که نکند آسیبی بهش بزنم. چرا؟ چون این خود، قدرتمند را نابود می کنم. و زندگی را به کام خودم تلخ می کنم.

باید بدانم زندگی شیرین را چرا باید تلخ کنم؟ یا کار اشتباهی انجام داده ام یا کسی را به دردسر انداخته ام حالا از جریان دروغ استفاده می کنم. یعنی اعتماد به نفس لازم را برای واکنشی که قرار است در ان قرار بگیرم ندارم.اینجا چه چیزی مسئله است؟!!

اعتماد بنفس نا کافی که از ترس می آید. یعنی می ترسم که به خودم اطمینان داشته باشم و مسئولیت اشتباهم را بپذیرم.

این ترس ممکن است هر زمانی و هر جایی به زندگی من سرک بکشد باید حواسم باشد که شجاع و نترس باشم و به خودم نزدیک و نزدیکتر شوم.

ریشه ی دروغ را باید در خودم شناسایی کنم و بفکر حل آن باشم. اولین جایی که دروغ ساخته می شود ذهن من است

ذهن

همه ی این اتفاقات در ذهن من رخ می دهد. پس باید از پس کنترل ذهنم بر بیایم باید با دیدن و درک اعمال درست و راه حلها  بفهمم، من کدام مسیر را می خواهم.

ذهن من در اول راه مثل یک بچه ی نو پایی است که باید بهش راه رفتن در مسیر درست را یاد بدهم.

باید یادبدهم که درستکاری و صداقت و خداجویی بهترین مسیر هستند  مسیر میانبر وجود ندارد.

همه ی مسیرهای میانبر تهش به چاهی ختم می شود که خودم از قبل کنده ام ولی خبر ندارم.

درمسیر درست شاید اولش سخت و کند پیش بروم ولی همین که روی چرخ وریل درست قرار بگیرم سرعت من تصادی بیشتر و بیشتر می شود.

و همین کودک ناآگاه ذهنمان است که اولش شاید بارها زمین بخورد. ولی هر بار به شوق یادگیری بلند می شود تا راه رفتن را یاد بگیرد. بعد از یکی دوسال بسرعت باد می دود. این شور و شوق برای رسیدن به خواسته ها باید همیشه در وجود من زنده باشد.

پس من به خودم قول می دهم که مسیر درستی و صداقت رو پیش بگیرم هر چند که سخت باشد.

هیچ اتفاقی بدتر از آسیبی که به خودم می زنم نیست. باید بدانم که دروغ مثل افتادن در آتش است و اینطوری شاید بهتر و بیشتر از آن دوری کنم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *