زهره نبی زاده

یادداشت روزانه

یادداشت

یک روز معمولی

امروز یک روزمعمولی با اتفاقات معمولی بود. می خواهم  در مورد معمولی بودن حرف بزنم. معمولی بودن چطوری است؟

امروز وقتی از خواب بیدار شدم صفحات صبحگاهی را نوشتم و سپاسگزاری از خداوند هم سرلوحه ی کارهایم است.

 بعد از دو هفته ای وقت کردم روی طراحی قالب کار کنم. و برنامه ی روتین که یک ماه پیش داشتم را انجام دهم. یک ماه است که فصل برداشت محصول است و من درگیر برداشتم و بیشتر روزها به این موضوع فکر می کنم که چطوراین کار را به بهترین نحو انجام دهم. نیروهای کاری که داریم خیلی خوب و عالی هستند مردمانی ساده با آرزوهایی در حد انتظارشان.

 مرا به فکر می برند که چگونه ما انسانها با اندیشه های متفاوت زندگی های متفاوت داریم و چقد لذتهایمان با هم متفاوت است و دیدگاهای ما انسانها بر اساس تجاربمان چقد متفاوت است خیلی با آنها حرف می زنم سعی می کنم حرفهایشان را بشنوم از ارتباط برقرار کردن با آدمها و فرهنگها متفاوت لذت می برم.

 من به عنوان یک نویسنده نیاز به معاشرت های متفاوت و درک این تفاوتها دارم من با شناخت خودم، محیط اطرافم و انسانهای متفاوت به رشد خودم و اندیشه ام کمک شایانی می کنم.

وقتی رمان مادران و دختران مهشیهد امیر شاهی را می خواندم از این حجم شناخت آدمهای متفاوت در دوره ای متفاوت تعجب کردم و فهمیدم که ایشان چقد معاشرتهای گسترده و اطلاعات وسیعی در مورد شخصیتهایی که ساخته داشته است.

  ما می دانیم شخصیتی که در یک داستان ظهور می کند شخصیتی است که نویسنده زمانی چه در دنیای واقعی یا تخیلاتش با او معاشرت کرده است و حتی رویا هم نمود ظاهری در دنیای واقعی دارد.

نوشته ها از دنیای واقعی به تخیالات ما پرواز می کنند و زمانی بعد تخیلات ما به دنیای واقعی کوچ می کنند.  

همه چیز از واقعیت ما سرچشمه می گیرد.

  روزهای الان من پر از اتفاقات هیجانی و حرفهایی است که وقت نمی کنم ثبت شان کنم اما خیلی زود به روتین زندگی و تکرار آن بر می گردم و حتمن این هیجانات در نوشته هایم پدیدار می شود.

 امروز معمولی بود چون خالی از آن شور و هیجان کار فیزیکی زیاد بود.

حالا قدر این روزهای معمولی و کار نوشتن و سایتم را بیشتر می دانم.

قدر این استراحت را می دانم. اما دلم برای این شناختها و گفت و گوها تنگ می شود.

تصمیم گرفتم چند تا از دیالوگهایی که با آنها دارم  را در زمان استراحت ظهر بنویسم بعضی از آنها جالب و شنیدنی است.

امروز یک روز معمولی بود. چون خالی از هیجانی که من می خواستم بود.

اما همین معمولی بودن باعث ثبت این یادداشت روزانه شد. و شاید بعد از گذشت  زمانی، این روز دیگر روز معمولی نخواهد بود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *